دیده غماز او
بسمه تعالی
دیده غماز او
یار ما هم ناز دارد زینهار از ناز او
ما در اوج سازگاری نغمه ناساز او
موسم اردیبهشت و خنده گل در چمن
گریه ابر بهار و اشک من از ناز او
صبحگاهان چون نسیم امیدوارلطف او
شب پریشان از جفای و جور محنت ساز او
عمر من بگذشت و آزارش زسر کوته نشد
ای امان از این دل بی رحم و جنگ انداز او
من ندانستم که آخر دوست است یا دشمن است
بس که بازی کرد با من، دیده غماز او
بر حذر باشید یاران از جفای دلبران
من که دیگر سوختم از شعله طناز او
دکتر اسکندریان(نامی) 23/3/1387
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و سوم خرداد ۱۳۸۷ ساعت 0:57 توسط دکتر اسکندریان
|
شعر نامی را چو می خواند کسی