بسمه تعالی
بر سر کوفه صدای "قد قتل" آوار می شد
کوچه های کوفه کم کم در سیاهی تار می شد
گوئیا وقت وداع دائمی با یار می شد
هر کسی فهمید این را که اگر حیدر نباشد
نور این شهر بلا کم کم بدل با نار می شد
گر چه عمر دولتش چون عمر مولی بود کوته
لیک چندین نسل، ازآن فیض برخوردار می شد
آبشان از چاه مولی، نانشان از سفره او
نوش می کردند و بر او طعنه اغیار می شد
آنقدر داده است نان و شیر و خرما کودکان را
ظرفهای شیر آنان چاره ی ناچار می شد
حیف از آن حیدر که در جمعی چو جمع کوفیان بود
داشت مظلومیت تاریخ ما تکرار می شد
آنقدر بودند بی مقدار و پست و نا جوانمرد
آه از ظلمی کزین نامردمان در کار می شد
پای منبر با علی بودند و پشت پرده با خصم
وه چه خونی زاین جماعت بر دل کرار می شد
عرصه را طوری نمودند تنگ بر آن شاه خوبان
کو مرتب از خدا مستدعی دیدار می شد
"فزت و رب الکعبه" را سر داد تا فرقش دو تا شد
راحت از این مردم و دنیای بی مقدار می شد
عقده کل عرب را جمع کرده ابن ملجم
ضرب تیغ و زهر ملعون دغا پیکار می شد
ضربتی آمد فرو بشکست فرقی و شنیدند
بر سر کوفه صدای "قد قتل" آوار می شد
تا که آوردند طبیب و گشت عاجز از مداوا
اف بر این روزگار، که این گونه لا کردار می شد
اینقدر راحت علی (ع) رفت از کف و با بیخیالی
باز چرخیدی چنان که لوک بی افسار می شد
کل هستی چند دارد مثل او ای بی مروت
کاش این چرخ فلک بی محور و اقطار می شد
چون توانستی تحمل دیدن دفن علی را
رفت خورشید جهان افروز و عالم تار می شد
ای لعینان حیفتان نامد علی(ع) را واگذارید
هوش و عقل و دینتان اندر سر بازار می شد
آمد اندر کعبه و از مسجد کوفه سفر کرد
کاش کل مسلمین در خط آن سردار می شد
آری ای دنیا بدادی از کف آن در گرامی
تا ابد هرگز اگر چون او دگر دیدار می شد
ای خدای مهربان بر ما بنه منت که باشیم
در خط شاهی که صومش با نمک افطار می شد
نامی محزون به شام غربت اولاد زهرا
چشم دارد بر شفاعت کز ید آن یار می شد.
ملتمس دعا - اسکندریان