بسمه تعالی

سلام بر همه دوستان بزرگوار

  این روزها حالت عجیبی دارم و در یک تناقض بزرگ مانده ام. احساس می کنم حرفها ی زیادی برای گفتن دارم ولی اصلا طبع همراهی نمی کند. گویی این همه حرف برای نگفتن است. از طرفی چون مدتی است که  این وبلاگ به روز نشده بود تصمیم گرفتم غزلی را ولو برای یکبار تکرار کنم و خدمت دوستان تقدیم. تا یار که را خواهد و میلش به که باشد.

کیمیای عمر

 

دیشب که در کویر دلم قحط آب بود

در خواب هم نظاره رویت سراب بود

 

سیراب و شادمان شدم  از چشمه لبت

افسوس آنچه بود همه خواب  خواب بود

 

ای کاش کل عمر  به رویا گذشته بود

تا جام ما ز نوش لبت  پر شراب بود

 

هر صبح  در انتظار وصل گذشت و چو شام شد

از داغ  هجر، دل چو شقایق کباب بود

 

باور نداشت  این دل صافی  از ان دو چشم

سوز  و شراره ای که نامش عتاب بود

 

 

آخر گذشت عمر و جوانی چو برق و باد

هر چند  این طریق گریز از عذاب بود

 

 

نامی چه ها کشید ودر اخر چه شد نصیب

از کیمیای عمر رفته   که چه ناب  ناب بود

 

                                      دکتر اسکندریان(نامی) 7/7/1386